رومینارومینا، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

رومینا جون

بیست ماهگیت مبارک عروسک مامان

سلام خوبید؟ الحمدلله. این یک هفته ای که نبودیم اتفاقهای زیادی افتاد که از ذکرشون دراین محیط مجازی واقعا عاجزم. قرار بود روز شنبه همسری مارو برسونند خونه مامان و خودشون از اونجا برند فرودگاه ولی ایشون خواب موندند و تمام نقشه هامون نقش بر آب شد. درنتیجه پدرگرامی زحمت رسوندن ما رو کشیدند. مامان اینا خونه شونو بازسازی کرده بودند و تقریبا همه کارهاشون تموم شده بود حتی رنگ و کابینت و همه چیز... فقط مونده بود تمیزی و چیدن وسایل. از اونجایی که مهربان دختر در انجام هر گونه خرابکاری و شیطنت تبحر کافی دارند و در این راه از هیچ تلاشی کوتاهی نمیکنند مادر جان من حقیر را از انجام هر گونه خدمت رسانی معاف فرمودند و این برای من یعنی فاجعه. این چند روز که خونه...
20 مهر 1392

چهارده ماه گذشت

رومینای من 14 ماهت هم کامل شد با یه چشم بر هم زدن. مامانم راست می گفت که بچه که میاد پدر مادر فراموش می شن دیگه یادم رفته از چی خوشم میومد از چی متنفر بودم چی راضیم می کرد از چی بدم میومد.همه زندگیم آرزوهام گذشته حال آینده ام تو وجود رومینا خلاصه شده. چیزی که رومینا رو ناراحت کنه  انگار منو آزار داده. چیزی هم خوشحالش کنه انگار منو شاد کرده. نمی دونم حس غریبیه که تا قبل از بودنش نداشتم. همین که خدا بهمون هدیه اش داد این حس هم  تو وجودمون ریشه دووند . دوسش دارم بی نهایت.... انقدری که اشکها و گریه هاش عذابم میده و خنده ها و شادیهاش شادی و شور و به خونه کوچیکمون میاره. طاقت  ناراحتی شو ندارم. دلم می خواد همیشه خنده رو لبهاش باشه. من این ز...
10 شهريور 1392

فروشگاه

  این دفعه با چند تا عکس اومدم آخه دیدم نوشتنم نمیاد... دو هفته پیش فروشگاه گردی   از سبد خرید پایئن اومدن همانا و حمله به سمت قفسه ها همانا...   اول از همه هم رفت سراغ سوسیس کالباسها:       در یک چشم بهم زدن ترتیب کنسروها و تن ها رو داد...      این از این حالا بریم سراغ سسها:    اینجا هم داره شامپوها رو مرتب می کنه:     نوبتی هم باشه نوبت اسباب بازیهاست:     و اما....... اینی که می بینید رومینا فشنه از دست این بابایی ...   این هم از نمایی دیگه:     اینجا هم خانومی داره با خرسیش خاله بازی میکنه:       تا بعد... ...
10 شهريور 1392

بیکاری و هزار جور دردسر

سلام باز دوباره اومدیم البته با گزارش تصویری و تحولاتی چند... هوا گرم شده و کار ما دراومده. دخملی دیگه تو خونه بند نمیشه. همین که ساعت ۴-۵ میشه ساز بیقراری رو می زنه . ما هم از اونجایی که پدر و مادر بچه دوستی هستیم و درکش می کنیم کار و زندگیمونو ول می کنیم و می دویم دنبال دخملی . خدا خیرش بده این شهرداری رو که تو هر محل یه سری از این وسایل بازی گذاشته. از قضا یکی از این وسایل مذکور سر کوچه خودمونه و ما از این موقعیت نهایت استفاده رو می کنیم.   سخن کوتاه می کنم و شما رو به دیدن تصاویری که گویای عرائضم بود دعوت می کنم........... رومینا خانوم در اندیشه سقوطی آزاد:    برید کنار من اومدم...      آخ جون چه حالی وده.........
10 شهريور 1392

دندون چهارم و عمل هلیا

ما برگشتیم با اتفاقات و خبرهای تازه. این پست رو باید روز ۸ اردیبهشت می ذاشتم منتها به دلیل گرفتاری به امروز موکول شد. روز دوشنبه بالاخره این حکایت جراحی دندونهای عقل من به پایان رسید و پرونده اشون بسته شد. از اونجا همسر جان ما رو بردن خونه مامان اینا بمونم تا فرداش چون روز سه شنبه یکی از دختر خاله های رومینا (هلیا جون) جراحی لوزه سوم داشت و من می خواستم برم بیمارستان ملاقاتش.طفلی حالش زیاد خوب نبود. رنگ به صورت نداشت اینجا تازه اثر بیهوشی رفته بود و دردش شروع می شد. من و رومینا خیلی دوسش داریم خیلی مهربون و شیرین زبونه. روز قبلش به من می گفت خاله جون من هم از بیمارستان برگردم برام گوسفند می کشند؟ چون پدر بزرگشو هم عم...
10 شهريور 1392

15 ماهگی

نخودک من ۱۵ ماهگیت مبارک.  دختر نازم پس فردا ۱۵ ماهه میشه .و من از اونجایی که چند روزی نمیتونم درخدمتتون باشم از حالا پانزدهمین ماهگردشو همراه پدرش جشن می گیرم.  قربون اون ناز و اداهات عروسکم.     این خجالتش منو کشته               پنجشنبه با نی نی گولوها قرار داشتیم خیلی خوش گذشت یه عالمه نی نی ناز همراه مامانای گلشون اومده بودن با همشون دوست شده بود و صحبت می کرد.             یه خورده حالم گرفته است آخه همسرک فردا می ره ماموریت و من و رومینا یه هفته ی تهنا می مونیم.ان شالله به سلامت بره و برگرده دل من و رومینا براش تنگ میشه.     اخیرا نخودک ما در جهت بروز و شکوفایی است...
10 شهريور 1392

بابائی اومد

سلام ما برگشتیم خونمون.   بابایی هم به سلامتی اومد پیشمون مثل همیشه با دست پر واسه من یه عالمه لوکا و نوقا و قرابیه آورده بود آخه از سمت آستارا و انزلی و اردبیل رفته بودن رسیده بودن تبریز (وطن من) جاتون خالی خیلی چسبید با چای داغ همون شب ته جعبه شو سه تایی در آوردیم واسه رومینا هم یه سارافون صورتی خیلی ناز آورده بود دستش درد نکنه.هر وقت می بینمش دلم ضعف میره خیلی خوشگله. دختر گلمون هم خوبه. احساس می کنم هر چی جلوتر می ره و بزرگتر میشه عاقلتر و داناتر میشه. دیگه همه چی براش جا افتاده. هر چیزی ازش می خوایم فوری نشونمون می ده و همراه ما اون کلمه رو عین طوطی تکرار می کنه.جای هر چیزی رو هم می دونه. بله رو خیلی ناز ادا می کنه صداش می کنیم ...
10 شهريور 1392

ددر دودور یا همون گشت و گذار...

سلام عزیزان احوالات چطور بید؟؟؟؟؟؟؟؟؟ جونم براتون بگه که هفته ای که گذشت با خود بسی خوشی و شادمانی و وجد و سرور آورد می پرسید چطور؟ الان خدمتتون عارض می شم. روز چهارشنبه گذشته چون آخر برج بود و همه چیز یخچال و سوپر خونه ته کشیده بود با همسری و دخمری به فروشگاه مشرف شدیم و خرج بسی سنگین بر گردن همسری بینوا گذاشتیم ایشون هم که گردنش از مو باریک تر  بنده خدا مگه می تونست با وجود این همسر و دختر اعتراض کنه. خلاصه سرتونو درد نیارم. بعد از کلی خرید چشممون به گوشه کناری فروشگاه افتاد که به شکل پلی هاوس درستش کرده بودند و چند تا از این وسایل بازی برای بچه ها گذاشته بودن . رفتیم جلو تا کمی با اینها سرگرم بشه کلی بلیط خریدیم و هزینه کردیم ول...
10 شهريور 1392

امان از دست این تتل... امان

-: رومینا ؟!!      -: بله؟؟؟؟      -:چکار می کنی مامان؟     -: دارم تتل رو می خوابونم. اذت می تونه.         -: قربون تتل خودم برم.         -: تتلی هاتو قربون عدیدم.         -:حالا رو پای من لالا کن آفرین.  لالا لالا لالا لالا ..........       -: چرا لالا نمیکنی مشکلت چیه تتل؟         -: گرسنه ای؟            -: بذار آروغتو بگیرم ...           -: یا شاید هم دلت درد میکنه  بذار پشتتو بمالم            -: ببینم نکنه جاتو خیس کردی ؟؟؟ نه!!! دایپرت هم که خشک خشکه.     -: پس چت شده تتل ؟چرا انقده اذذذذذذذذذت میتونی؟      -: اه بگیر بخواب ...
10 شهريور 1392

شانزده ماهگیت را ورق می زنم

به ياد مي آورم لحظه هاي فراز را كه صداي او اعتبارم مي بخشيد و لحظه هاي نشيب را كه اعتمادم به ياد مي آورم افراي افراشته اي را به ياد مي آورم مادرم را ...           مادر، اي لطيف ترين گل بوستان هستي، اي باغبان هستي من، گاهِ روييدنم باران مهرباني بودي که به آرامي سيرابم کند. گاهِ پروريدنم آغوشي گرم که بالنده ام سازد. روزت مبارک مادر خوبم !         دخترم:    قشنگترین هدیه من زیباترین داشته من ۱۶ ماهت هم کامل شد به سرعت باد و من تنها فرصت می کنم تا بزرگ شدنتو نظاره گر باشم و لحظه لحظه شو تو این خاطر آشفته ام ثبت کنم. عزیز مامان نگاهم که به دستهای کوچولو و مهربونت می افته وقتی که داری صورت مامانو ناز می کنی خستگی از تنم بیرون میره...
10 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رومینا جون می باشد